اهوراجوناهوراجون، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

روزمرگی های اهورای شیرینم

بدون عنوان

    چشمان تو                                  آیه های آسمانی اند     که پیامبری سربه هوا                           سالها گمشان کرده بود.....                             ...
22 آذر 1392

بدون عنوان

اهورای من دو روزه تکون خوردنات خیلی کم شده خیلی نگرانتم پسرم همه میگن شاید بخاطر خستگی من باشه آخه دیروز  رفتم برا تمدید مرخصیم یه کم اذیت شدم...دعا میکنم پسرم سالم باشه..تو فکر جواب آزمایشتم هستم خداکنه بخیر بگذره هرچند از آزمایشگاه زنگ زدنو گفتن سالمی ولی تا جواب کتبیشو نبینم دلم آروم نمیشه هرچند میدونم گل من خیلی قویتر از این حرفاست...خیلی دوست دارم پسر کوچولوی من...وای نمیدونی وقتی فکرشو میکنم چندماه دیگه دستای ظریفو کوچولوتو تو دستم میگیرم صورت ماهتو میبینمو میبوسم دلم غشششش میره ...خییییییییلی دوستت دارم عشق من..
21 آذر 1392

بدون عنوان

اهورای من هر صبح با تکون خوردنات توی دلم از خواب بیدار میشم عشق میکنم این روزها بهترین روزهای عمرمو میگذرونم من تورو به سختی بدست اوردم خدای مهربون کمک کرد تا بعد از نه سال طعم شیرین مادر شدن رو بچشم. همیشه شکرگزار خدای بزرگ هستم بخاطر این هدیه بزرگ... بیصبرانه  منظرتم و لحظه شماری میکنم برای دیدنت پسر گلم...دیگه احساس تنهایی نمیکنم بخاطر نبض تپنده درونم...عاشقتم کوچولوی من..دعا میکنم سالم بیای تو آغوشم..
19 آذر 1392